سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

روزی یکی از شیعیان کوفی به نام ابراهیم جمال به خاطر یک گرفتاری از کوفه به بغداد رفت،و

هر چه تلاش کرد با وزیر دیدار کند موفق نشد.ابراهیم با اینکه چند روز در بغداد توقف کرد اجازه

ملاقات با علی بن یقطین برایش حاصل نشد و هر بار که رجوع می کرد، نگهبانان او را برای

ملاقات با وزیر راه نمی دادند، تا اینکه با دلی شکسته و با یاس و نا امیدی به کوفه برگشت.

پس از مدتی علی بن یقطین به مکه مشرف شد و در ضمن سفر، اراده کرد در مدینه به محضر

امام کاظم علیه السلام مشرف شود، اما او را به خانه امام هفتم (‌ع ) راه ندادند و هر چه تلاش

کرد اجازه ملاقات نیافت. روزی بر سر راه امام علیه السلام نشست و آن حضرت را هنگام رفتن

به مسجد ملاقات کرده و با چشمانی اشکبار عرضه داشت: ای مولای من! چه خطایی از من

سر زده که مرا به حضور نمی پذیرید؟! حضرت فرمود: ما تو را راه ندادیم زیرا تو برادر دینی ات،

ابراهیم جمال را پشت در گذاشتی و او را به حضورت راه ندادی.

خداوند متعال حج تو را نمی پذیرد مگر اینکه ابراهیم جمال از تو راضی شود و تو دل شکسته او را

به دست آوری.

علی بن یقطین با سریعترین وسیله ای که حضرت موسی بن جعفرعلیه السلام از طریق اعجاز

در اختیار او نهاد، خود را به منزل فقیرانه ابراهیم جمال در کوفه رسانید و از پشت در با لحنی

ملتمسانه چنین گفت: ای ابراهیم! در را باز کن، من علی بن یقطین نخست وزیر حکومت وقت

هستم .ابراهیم جمال که از شنیدن این سخن یکه ای خورده و کاملا شگفت زده شده بود با

خود گفت: علی بن یقطین! وزیر حکومت! با من چه کار دارد؟ برای چه در این تاریکی شب و

تنهایی به منزل من آمده است!؟ علی گفت: ابراهیم! اجازه بده من به خانه تو بیایم.

در باز شد و علی بن یقطین بعد از ورود گفت: ابراهیم! من خطای بزرگی مرتکب شده ام، مولایم

بخشش خطایم را به رضایت تو موکول کرده است. ابراهیم گفت:خداوند از خطاهایت در گذرد و تو

را ببخشد. علی بن یقطین گفت: این چنین نمی شود، من یک طرف صورتم را روی خاک می

گذارم و از تو خواهش می کنم پای خود را در طرف دیگر صورتم بگذاری و مرا حلال کنی! ابراهیم

که از حرکات و سخنان علی بن یقطین کاملا مبهوت شده بود، خواست گفته وی را قبول نکند.

اما با التماس وزیر، این منظور عملی شد و علی بن یقطین با نهایت خضوع و تواضع در حالیکه

یک طرف صورتش بر زمین و طرف دیگرش به زیر پای ابراهیم بود می گفت:«اللهم اشهد;

خدایا تو شاهد باش.» آن گاه همان شب با همان وسیله در مدینه با کمال شادمانی به حضور

امام هفتم علیه السلام رسید و حضرت او را با کمال میل به حضور پذیرفت. ( بحارالانوار جلد 48 )




[ چهارشنبه 94/3/6 ] [ 4:23 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 212481