سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

چقدر تازگی دارد برایم، روزهایی که به امید آمدن کسی دلخوش نیستم

و شبهایی که از نیامدنش دلگیر نمی شوم ...

بی کسی هم عالمی دارد ... !!!

                 

                 

 


[ پنج شنبه 94/1/6 ] [ 4:59 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

آدم خوبه لباس گرگ تنش باشه ولی باطنش آدم باشه تا هم بره هارو کمک

کنه هم گرگا نخورنش 

ولی بعضی ها لباس آدم تنشون میکنن ولی کسی نمیدونه زیر اون لباس

گرگه گرگ...


    


[ چهارشنبه 94/1/5 ] [ 5:4 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

ما را گدای حضرت زهرا نوشته اند

اصلا" برای حضرت زهرا نوشته اند  

میلی به پادشاهی عالم نمی کنیم  

وقتی گدای حضرت زهرا نوشته اند

تقدیر و سرنوشتِ تمامی شیعه را

با بچه های حضرت زهرا نوشته اند

روز الست با شاه اولیا

ما را فدای حضرت زهرا نوشته اند

حتما" زمان مُردن ما را بدون شک

در روضه های حضرت زهرا نوشته اند

حتی مکان مُردن ما هم مشخص است

در زیرِ پای حضرت زهرا نوشته اند

شکر خدا که رزقِ جنون دل مرا

زیر لوای حضرت زهرا نوشته اند

ایام فاطمیه خدا هم کَمانی است

این را خدای حضرت زهرا نوشته اند

شکر خدا که بعد محرم دوباره باز

ماه عزای حضرت زهرا نوشته اند

ذات خدای لم یلدِ بی شریک را

در ابتدای حضرت زهرا نوشته اند

               

 

 


[ دوشنبه 94/1/3 ] [ 10:42 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم

حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

یادم باشه که دیگران را دوست بدارم آنگونه که هستند

نه آنگونه که می خواهم باشند

یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم

هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد


 


 

 

 


[ دوشنبه 94/1/3 ] [ 9:47 صبح ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

بهار بهار ، صدا همون صدا بود،صدای شاخه ها و ریشه ها بود

بهار بهار ، چه اسم آشنایی، صدات میاد اما خودت کجایی

وا بکنید پنجره ها رو یا نه ،تازه کنید خاطره ها رو یا نه

بهار اومد لباس نو تنم کرد ،تازه تر از فصل شکفتنم کرد

بهار اومد با یه بغل جوونه ،عید رو آورد از تو کوچه تو خونه

حیات ما یه غربیل،باغچه ی ما یه گلدون،خونه ی ما همیشه ،منتظر یه مهمون

بهار بهار ، یه مهمون قدیمی، یه آشنای ساده و صمیمی

یه آشنا که مثل قصه ها بود ،خواب و خیال همه بچه ها بود

یادش بخیر ، بچگی ها چه خوب بود،حیف که هنوز صبح نشده ، غروب بود

آخ که چه زود قلک عیدی هامون، وقتی شکست ،باهاش شکست دلامون

بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد،خنده به دل مُردگی زمین کرد

چقدر دلم فصل بهار رو دوست داشت،واشدن پنجره ها رو دوست داشت

بهار اومد پنجره ها رو واکرد ، من رو با حسی دیگه آشنا کرد

یه حرفی از حرفای من کتاب شد ،حیف که همش سوال بی جواب شد

دروغ نگم ، هنوز دلم جوون بود ،از صبح تا شب دنبال آب و نون بود


                    


[ یکشنبه 94/1/2 ] [ 7:45 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<   <<   6      
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 212464