سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

صبرم از کاسه دگر لبریز است...

اگر این جمعه نیاید چه کنم...؟!!

آنقدر من خجل از کار خودم،

اگر این جمعه بیاید چه کنم...؟!!


 


 


[ جمعه 94/11/16 ] [ 2:18 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

شب که میشود همه میگــــویند:

برایت خـــــوابهای خوشی را آرزومــــندیم

چرا کســـی وجود ندارد که بگوید

برایـــت واقعیتـــــی خوش و زیــــبا آرزومــــــندیم! 

خواب زیـــبا به چه کارمان میآید

وقتی ما گــــرفتار بـــیداری دردناکــــی هستـــیم!

و خوشی هایمان مختص خواب هایمان است...



 


[ پنج شنبه 94/11/15 ] [ 8:41 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

ناله اگر که برکشم خانه خراب می شوی

خانه خراب گشته ام بس که سکوت کرده ام




[ سه شنبه 94/11/13 ] [ 7:8 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

یکی بود یکی نبود

این کل داستان آفرینش است

این داستان را جدی بگیرید

به غیر از خدا هیچکس نیست




[ سه شنبه 94/11/13 ] [ 12:46 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

دلم برای مداد سفید میسوزد!

آخر نفهمیدم

کاربردش تو جعبه مداد رنگی چی بود؟

شاید تنهایی!

مثل خیلی از آدما...

به جرم اینکه رنگ ندارن

و خالصن ...!




[ دوشنبه 94/11/12 ] [ 6:54 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

چای می نوشیدم...

یکباره دلتنگت شدم...

بغض کردم..

و اشک در چشمانم حلقه زد

همه با تعجب نگاهم کردند...!

لبخند تلخی زدم و گفتم:

" چقدر داغ بود " !!!

 


[ دوشنبه 94/11/12 ] [ 2:56 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

نه مثل فرهاد کوهی برای تراشیدن دارم

نه مثل مجنون بیابانی برای دیوانگی

من تنها

به دوست داشتنت مشغولم

از سلام خورشید تا مرگ ماه

و این سخت‌ترین کار دنیاست

وقتی هوای شهر تو

همیشه ابریست



[ دوشنبه 94/11/12 ] [ 2:43 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

عشق تو

عبور ماه است از خیابان

در شب حکومت نظامی...


   


[ یکشنبه 94/11/11 ] [ 10:50 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

خدایا میدونم

من سالهاست گفتم

"ایاک نعبد"

امابه دیگران دلسپردم

سالهاست گفتم

"ایاک نستعین"

امابه دیگران تکیه کردم

اما تو رهایم نکن
 



[ یکشنبه 94/11/11 ] [ 2:34 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن، درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند، نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون، امیدش در ته فرداست

زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟

زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد

زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند

زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را ،زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی ،که یک باره نگویندش چه بد بختی

زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد...

تقدیم به بانوان عزیز سرزمینم ،که هر کدام در پس لبخندشان غمی پنهان

دارند...




[ یکشنبه 94/11/11 ] [ 2:22 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 95
کل بازدیدها: 212037