سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

" خدایی خدا غریبه " 

غریبه، چون که ما عاشقش نشدیم

غریبه، بنده ی لایقش نشدیم

غریبه، رهرو صادقش نشدیم

امون ز غفلت، امون ز تهمت، از دست ما، تو غیبتِ حضرت حجت

گناه شد عادت، غیبت عبادت، جالب اینه ،گذاشتیم سر خدا هم منت

هر جا ریا شد، به اسم خدا شد،همه دکان وا کرده ایم، حتی تو هیئت

چیو ببینه؟ دل سیاهو یا رو زبون ، اللهم الارزقنا شهادت

از امر به معروف ترسیدیم ،حاجی و دور شیطان گردیدیم

همسایه یتیم و سیر خوابیدیم،ما به زمین خورده خندیدیم

خدا... نفهمیدیم

" خدایی خدا غریبه "

غریبه؛ چون که راحت گناه کردیم

غریبه؛ به نامحرم نگاه کردیم

غریبه؛ نامه فقط سیاه کردیم

فروختیم ایمان، خریده ایم نان،خاک می خوره به روی طاقچه هامون قرآن

سحر نه حالی، نه خمس مالی، اسممون هم گذاشتیم عبد شاه مردان

شیعه ی حرفی، آدم برفی،هنوز نمک نخورده ، می شکنیم نمکدان

یه پا تو محراب،یه پا لب آب،روبروی عکس شهید، برعکس شهیدان عمل کردیم

بگو خدا غرق امیدم کن،بی خریدارم خریدم کن،‌پیش حسینم قبولم کن

نذر ابالفضل رشیدم کن ،خدا... شهیدم کن

" خدایی خدا غریبه"

غریبه؛ که دوسش داریم واسه حاجت

غریبه؛ می پرستیمش واسه جنت

غریبه؛ که به تنهایی کرده عادت

تو راه پاکی زدیم به خاکی، چه عاشقی، چه مجنونی، چه سینه چاکی

جای حرم، کیش، جای پرچم ،دیش، چه ساده بر مقدسات، میشه هتاکی

این وضع ناموس، کو کف افسوس، نکشیدیم خجالت از چادر خاکی

دیگه شیطان شد، ایاک نعبد، ببین خدا رو ول کردیم می گردیم با کی

بگو خدا رحمی، به حالم کن ،لکه ی ننگم، زلالم کن

عشق خودت رو، مدالم کن ،بکُش و در علقمه چالم کن

خدا حلالم کن، خدا حلالم کن...

 

 


[ جمعه 94/7/24 ] [ 8:2 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

آقای تنها و غریبم، اولین جمعه ی محرم است و می دانم که به جای ما، تو

منتظری!! منتظر فقط 313 سرباز . وای بر ما که هنوز قلبمان با تو نیست.

می دانم که منتظری که از هر گوشه ندایی درآید و اعلام آمادگی سربازیت را

کند و تو شاد شوی از نزدیکی ظهورت. می دانم که محرم که می آید دلریش و

خون جگری برای جدت.

حتما" در دعا هایت می خواهی که یارانت زود جمع شوند و تو ظهور کنی و

منتقم شوی ،منتقم خون مادرت زهرا و جدت حسین.

این روزها حتما" با مادرت سری به عزاداریهایمان میزنی و ما چه شور بختیم که

چشمانمان از بس گنهکارند تو را نمی بینند، میدانم که برای زیارت جدت راهی

کربلا می شوی، آقای غریب و سیه پوشم کربلا رفتی یاد ما هم باش...



[ جمعه 94/7/24 ] [ 12:38 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

ماه عزای حسین رسید همه سیاه پوشن، همه جا سیاه پوش شده اما تنها

سیاه پوشیدن و سیاه پوش کردن و اشک ریختن و نذری دادن کافی نیست ،

باید بدانی حسین برای چه رفت برای چه حجش را نیمه کاره گذاشت ؟

برای چه طفل شش ماهه برد؟برای چه زن و فرزند برد؟ برای چه از ابوالفضل

و علی اکبر و قاسم گذشت ؟ برای چه بهترین یارانش را با خود برد؟

باید بدانیم که حسین هدفش خلافت نبود ،هدفش قهرمان تاریخ شدن هم

نبود، حتی هدفش بهشت نبود! پس چه چیز او را به نینوا کشاند؟

راستش گیجم بعد این همه سال هر وقت محرم میاد فکر میکنم مگه میشه

از عزیزترین ها گذشت ،از جگر گوشه گذشت حسین پس پرده ی حکمت

حادثه ی کربلا را دیده بود و رفت و از دلبستگیها و بهترینهایش گذشت، چرا

ما نمی توانیم از دلبستگی هایمان بگذریم ما که ادعای حسینی بودن میکنیم.

حواسمون باشه اگه سیاه میپوشیم و سینه میزنیم و اشکی میریزیم  به هوای

شفاعت حسین این کارو نکنیم،برای زیارت حسین هم این کارو  نکنیم بلکه

برای خود حسین ،برای هدف حسین این کارو بکنیم ،حسینیه حسینی بشیم

دین محمد را احیا کنیم مثل حسین و یاران باوفایش

" ایام محرم و عزای بزرگ قهرمان عشق و ایثار تسلیت باد "



[ چهارشنبه 94/7/22 ] [ 9:17 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

اگه میخوای با چلچله، یه روزی همسفر بشی 

باید ز راز عاشقی همیشه باخبر بشی، با آبی آسمونا 

پرواز رو از سر بگیری، رو شونه‌ی ماه بشینی

کبوتر سحر بشی،‌تو دشت خواب و خاطره

عطر گلها رو حس کنی، یه شاخه ی گل بچینی

عاشق رهگذر بشی، تو گلدون سپیده دم

یاس سفیدی بکاریم، واسه روزهای عاشقی از همه ساده تر بشیم

رو مخمل سبز شبی، واسه‌ی هم قصه بگیم

مهتاب رو مهمونش کنیم، حکایتی دگر بشیم

تو این هوای عاشقی، نم نم بارون رو ببین

با این طراوت نسیم، بیا که تازه تر بشیم

بیا که تازه تر بشیم، حالا که آرزوی ما

سوی خدا پر زدنه، واسه دلهای خستمون

چی میشه بال و پر بشیم

" اللهم عجل لولیک الفرج "



 

 


[ جمعه 94/7/17 ] [ 7:20 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

یادم آمد،  شوق روزگار کودکی،  مستی بهار کودکی

یادم آمد، آن همه صفای دل که بود، خفته در کنار کودکی

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت، آسمان جلال دیگر پیش من داشت

به چشم من همه رنگی فریبا بود، دلِ دور از حسد من شکیبا بود

نه مرا سوز سینه بود، نه دلم جای کینه بود

روز و شب دعای من، بوده با خدای من، کز کَرَم کند حاجتم روا،

آنچه مانده از عمر من به جا،گیرد و پس دهد به من دمی،مستی کودکانه مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا، قیل و قال کودکی برنگردد دریغا



 


[ پنج شنبه 94/7/16 ] [ 9:26 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

" کار با عشق آنست که، پارچه ای را با تار و پود قلب خویش ببافی 

بدین امید که معشوق تو آن را به تن خواهد کرد "

" کار با عشق آنست که ،خانه ای را با خشت محبت بنا کنی

بدین امید که محبوب تو در آن زندگی خواهد کرد "

" کار با عشق آنست که ، دانه ای را با لطف و مهربانی بکاری  و حاصل آن را

با لذت درو کنی  

چنان که گویی معشوق تو آن را تناول خواهد کرد "

" و بالاخره کار با عشق آنست که ، هر چیز را با نفس خود جان دهی و بدانی

که تمام پاکان و قدیسان عالم در کار تو می نگرند "


 


[ سه شنبه 94/7/14 ] [ 9:46 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 1- خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود،

 بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انسانی بودی؟

2- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشاندی؟

3- خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتر بود

بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟

4- خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی

بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟

5- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی

بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟

6- خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود

بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

7- خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود

بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی و آن را به بهترین نحو انجام دادی؟

8- خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبیلی سوار می‌شدی

بلکه از تو خواهد پرسید که چند نفر را که وسیله نقلیه نداشتند به مقصد

رساندی؟

9- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جست و جوی

رستگاری بپردازی

بلکه با مهربانی تو را به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد

برد.

10- خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی

بلکه خواهد پرسید آیا از خواندن آن در وجدان خود احساس شرمندگی کردی؟



 

 

 


[ دوشنبه 94/7/13 ] [ 9:53 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

میگویند یک روزی هست...

 که چرتکـه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند ...

 و آن روز تـــو باید تــــاوان آن چه با من کردی را بدهی!

 فقط نمیدانم ...

 تاوان دادن آن موقع تـــو ، به چه درد من میخورد!؟


 


[ شنبه 94/7/11 ] [ 8:34 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

اگر من بزرگ نمی شدم، پدربزرگ هنوز زنده بود، موهای مادرم سفید نمیشد،

مادربزرگ در ایوان خانه، باز میخندید، تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم

بود ،غروب جمعه برایم دلگیر نبود،

چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من...


   

 


[ جمعه 94/7/10 ] [ 8:36 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

پیش خودم دل بستمو ،بهش نگفتم حرفمو

حتی نگاه عاشقش، باز نشکست طلسممو

خواستم بگم هر چی که هست، مُهرِ سکوتم نشکست

بغضی گلومو باز گرفت ،من کم شدم اون ننشست

راستش زبونم بند اومد، بختک رو واژه سایه کرد

رفت و خلاء منو گرفت، من موندمو سکوت درد

هر چی تو فکرم بود نبود، خالی شدم از کلمه

خواستم که راحتم کنه، خسته شدم یه عالمه

شاید یه لحظه ای دیگه، فرصت عاشقی بشه

دوباره یک شانس دیگه ،شانس شقایقی باشه

شاید یه جایی فرصتی لحظه مجالمون بده

گفتنی رو باید بگم ،گریه اگه اَمون بده



[ جمعه 94/7/10 ] [ 8:2 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 95
کل بازدیدها: 212029