آسمان آبی 56 |
بهار یا که زمستان... به من چه ... وقتی که ... چهار فصلِ خدا ... برگهای من زرد است...
[ جمعه 94/7/10 ] [ 5:58 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
ندیدمت که بگویم چقدر زیبایی [ جمعه 94/7/10 ] [ 5:12 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
ز لیلایی شنیدم یا علی گفت ،به مجنونی رسیدم یا علی گفت مگر این وادی دارالجنون است ،که هر دیوانه دیدم یا علی گفت نسیمی غنچه ای را باز میکرد ، به گوش غنچه آندم یا علی گفت خمیرِ خاک آدم چون سرشتند ، چو بر میخاست آدم یا علی گفت مسیحا هم دَم از اعجاز میزد ، زبس بیچاره مریم یا علی گفت مگر خیبر زجایش کَنده میشد ، یقین آنجا علی هم یا علی گفت علی را ضربتی کاری نمیشد ، گمانم ابن ملجم یا علی گفت دلا باید که هردم یا علی گفت ، نه هر دم ،بل دمادم یا علی گفت که در روز ازل قالوا بلا را ، هر آنچه بود عالم یا علی گفت محمد در شب معراج بشنید ، ندایی آمد آنهم یا علی گفت پیمبر در عروج از آسمانها ، بقصد قرب اعظم یا علی گفت به هنگام فرو رفتن به طوفان ، نبی الله اکرم یا علی گفت به هنگام فکندن داخل نار ، خلیل الله اعظم یا علی گفت عصا در دست موسی اژدها شد ، کلیم آنجا مسلم یا علی گفت کجا مُرده به آدم زنده میشد ، یقین عیسی بن مریم یا علی گفت علی در خُم به دوش آن پیمبر ، قدم بنهاد و آندم یا علی گفت "عید سروری مولایمان امیرالمومنین فرخنده باد"
[ پنج شنبه 94/7/9 ] [ 9:20 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
تاریخ دوباره تکرار شد اما به گونه ای دیگر. حسین در عرفات عرفه خواند و خدا خریدار خود و اهل و عیالش شد و هزار و چند صد سال بعد حاجی محرم شد لبیک گفت و عرفه خواند و بار دیگر خدا خریدار شد. حاجی چگونه عرفه خواندی؟در نجواهای عاشقانه ات چه خواستی که اینگونه خریدار پیدا کردی. چه زیبا از حسین الگو گرفتی. چه معامله ی شیرینی!!!خریدار:خدای عزوجل/ فروشنده:حاجی/ روز معامله: قربان/ جنس معامله شده: جان شیرین/ مکان معامله: منا ،و چه زیبا در عرفه چانه زنی کردی. معامله را بردی،عجب مهمانی و معامله ای! حاجی عاشقانه تر از این مهمانی رفته بودی؟سودی شیرین تر از لقاء خدا در شهرخدا کجا یافت می شود آن هم در پاکترین و بی آلایش ترین لباس دور از هر رنگ و ریا. مگر نه اینست که شهادت یعنی جان دادن در راه خدا تو هم در راه خدا در شهر خدا به خاطر قرب به خدا مانند پیشوای مظلوممان "حسین" تشنه لب جان دادی. "حاجی شهادتت مبارک"
[ دوشنبه 94/7/6 ] [ 10:1 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
یه احساس خوبی مثه خواب ناز ،مثه یک نوازش تو اوج نماز یه شوق عجیبی واسه پر زدن ،تو دستای یک عشق پرپر زدن مثه خیس شدن توی بارون شب ،مثه نقش لبخند رو مینای لب یه حرفی مثه آیه ی ربنا ،قبول تمنایی از آشنا خدا بامنه تا تو با من عجینی کی میگه بدِ عشق پاک زمینی خدا بامنو تو شکوهو سکوت سکوتی پر از حرف بارون زده تمام سرانجام و آغاز ما همین حس خوب، کی میگه بده ببین سایه عشق از ما چی ساخت ببین حالمون خوبه و عاشقیم واسه دیدن شهر دریایی ها خدا بامنو تو ،تو یک قایقیم… خدا با منه تا تو بامن عجینی کی میگه بد عشق پاک زمینی…
[ دوشنبه 94/7/6 ] [ 11:45 صبح ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
عشقم ،دایم می گِریَم، دادم از تنهایی است... تو که قرار بود یاور تنهایان باشی پس کجایی؟!
[ جمعه 94/7/3 ] [ 8:53 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
هرگز برای عاشق شدن ، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند...
[ پنج شنبه 94/7/2 ] [ 7:37 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |