سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

با عجله برای نقد چکی وارد بانک شدم، نوبت گرفتم و نشستم. نگاهی به برگه ی نوبت انداختم، افراد منتظر سی نفر. سرانگشتی حساب کردم پنج باجه و سی نفر. بطور متوسط هر باجه ، شش نفر و اگر کار هر نفر پنج دقیقه طول بکشه،  میشه سی دقیقه. نیمساعتی نشستم و نوبتم نشد !! نگاه کردم دیدم متصدی باجه یک لیوان چایی بدست با رفقا چاق سلامتی میکنه . متصدی باجه دو با متصدی باجه چهار مشغول صحبتهایی از جنس خودمان است ،و متصدی باجه سه انگار به امور عقب افتاده اش میرسید، و فقط  متصدی باجه پنج بود که به کار ارباب رجوع رسیدگی میکرد. بحر طویل نگم بالاخره نوبتم شد . جلوی باجه ایستادم و سلام کردم و چک را روی پیشخوان گذاشتم. متصدی از پشت عینکش به چک نگاهی کرد و گفت موجودی نداریم فردا مراجعه کنید.با نا امیدی از بانک اومدم بیرون. فردا صبح مرخصی ساعتی گرفتم ،و دوباره راهی بانک شدم . مثل روز قبل نوبت گرفتم و نشستم . باز حکایت روز قبل تکرار شد پرتی کار کارمندان...... چاره ای نداشتم باید منتظر می نشستم. شماره ام که خوانده شد مثل فنر از جا پریدم و با سرعت نور خودمو به باجه رسوندم سلام و خسته نباشیدی گفتم و چک را جلوی متصدی گذاشتم .نگاهی کرد و گفت موجودی نداریم. با تعجب پرسیدم موجودی ندارید مگه میشه  بانکی موجودی نداشته باشه؟؟؟ متصدی بی تفاوت به جمله ام ، چک را داد  دستم و گفت بفرمایید. با عصبانیت رفتم سراغ رئیس بانک و بعد از سلام و علیکی نچندان دوستانه خودمو اینجور معرفی کردم. بنده فلانی هستم از اداره ی ...... و کارتم رو از جیبم درآوردم. رئیس محترم بانک با دیدن نام بازرس روی کارت ،از جای خودشون بلند شدن ،دست ادب به سینه گذاشتن و تا کمر خم شدن و فرمودند ،بفرمایید امرتون؟؟ عرض کردم آقای رئیس مگه امکان داره بانکی هشت میلیون تومن موجودی نداشته باشه؟ جناب رئیس پرسیدن چطور؟ گفتم دو روزه میام تا این چک را نقد کنم اما کارمنداتون می فرمایند موجودی نداریم. آقای رئیس بنده را دعوت به نشستن کردند و با سرعت رفتند سراغ یکی از باجه ها ،جمله ای گفتند و به بنده اشاره کردند. متصدی باجه ،نیم خیز از جا بلند شد و لبخندی همانند لبخند ژکوند زد و سری تکان داد. آقای رئیس سریع برگشتند و گفتند بفرمایید تا همکارمون کارتون رو انجام بدند. چک رو گذاشتم جلوی متصدی و در عین ناباوری دیدم دسته های پول و تراول بود که از کشوی میز در میومد، از تعجب چشمام گرد شده بود. پول رو گرفتم ،تشکر کردم و از بانک اومدم بیرون .تا آخر شب ذهنم درگیر این مطلب بود که چقدر یه کارت پرسنلی برش داشت.......


[ سه شنبه 92/11/22 ] [ 3:3 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 484
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 219815