آسمان آبی 56 |
مهدی جان اربعین جدت هم رسید، شیعیان چهل روز است سیاه پوشند و عزادار و تو عمریست سیاهپوشی و عزادار، می دانم آنقدر بر مصیبت جدت گریه کرده ای که پلکهایت زخم شده و دلت ریش، میدانم که دلسوخته ی عمه ات هستی ، می دانم که از فکر اسارت اهلبیت لحظه ای آرام نبودی، می دانم که فکر رقیه ای و آوارگیش.آقای عزادار و دل غمینم،ما هم عزادار و دل غمینیم. عزادار جدت و دل غمین عمه ات اما بیش از همه دلتنگیم ، دلتنگ تو که بیایی و مرهم شوی برایمان. همه ی ما فکر ظهورت آراممان می کند، پس صاحب العصر و الزمانمان به خون به نا حق ریخته ی حسین و پریشانی عمه ات از پس پرده غیبت بیرون بیا. ابرهای بی عدالتی آسمان را پوشانده و باران سیاه حق کُشی بر سرمان باریدن گرفته. بیا تا آسمان از ظهورت آفتابی و آبی شود و دلهای تنگمان به وسعت دنیا گشوده شود. بیا و عدالت علوی بپا دار ، بیا و منتقم شو ،منتقم خون مادرت زهرا و جدت حسین،بیا که منتظران از غم دوریت پیر شدند، بیا و مرهم دلهای زخممان شو. مهدیا آمدنت دیر شده بخدا عاشق تو پیر شده طعنه از بسکه شنیدیم مُردیم بخدا از غم تو پژمُردیم
[ شنبه 93/9/22 ] [ 9:40 صبح ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |