آسمان آبی 56 |
یکبار به مترسکی گفتم:لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای. گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از آن خسته نمی شوم . دمی اندیشیدم و گفتم: درست است چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام . گفت : فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند . آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من . یک سال گذشت و مترسک فیلسوف شد . هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند .
[ دوشنبه 93/12/4 ] [ 2:44 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |