آسمان آبی 56 |
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند . سپس به او گفتند :"باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه." پیرمرد غمگین شدو گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند. او گفت:زنم در خانه سالمندان است .هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او می خورم . نمیخواهم دیر شود! پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر میدهیم. پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متأسفم او آلزایمر دارد،چیزی متوجه نخواهد شد، حتی مرا هم نمی شناسد! پرستار با حیرت گفت :وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید ، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته،به آرامی گفت : اما من که میدانم او چه کسی است!!!
[ شنبه 94/4/20 ] [ 7:53 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |