آسمان آبی 56 |
بوی سیگار شدیدی آمد... با خودم میگویم نکند باز پدر غمگین است نکند باز دلش........ پله ها را دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام! پدرم را دیدم زیر آوار غرورش مدفون زیر لب زمزمه داشت که خدا عدل کجاست؟ که چرا مزه ی فقر، وسط سفره ی ماست!!! و چرا و چراهای دگر... دل من هم لرزید مثل زانوی پدر دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود که مرا شاعر کرد... [ یکشنبه 94/4/28 ] [ 10:45 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |