آسمان آبی 56 |
از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود. در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی گم می شد. قطار می گذشت و سبک می شد. قطاری که به مقصد خدا می رفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید. پیامبر گفت:اینجا بهشت است،و من شادمانه بیرون پریدم. اما ...تو پیاده نشدی و من نفهمیدم....!! قطار رفت و دور شد و من از فرشته ای پرسیدم مگر اینجا آخرش نیست؟ و او گفت:این قطار به سوی خدا می رود. و خدا به آنان می گوید: "درود بر شما،راز من همین است." آنان که مرا می خواهند در ایستگاه بهشت پیاده نمی شوند. و من آرام زیر لب گفتم: "عجب فاصله ای"
[ سه شنبه 94/6/17 ] [ 8:36 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |