آسمان آبی 56 |
جذامیان به نهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند. حلاج بر سر سفره آنها نشست و چند لقمه بر دهان برد. جذامیان گفتند: دیگران بر سر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند... حلاج گفت آنها روزه اند و برخاست. غروب هنگام افطار حلاج گفت: خدایا روزه مرا قبول بفرما!!! شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که روزه شکستی... حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم ولی دل نشکستیم. آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم [ جمعه 94/11/9 ] [ 8:24 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |