آسمان آبی 56 |
زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن، درون آشپزخانه سرود عشق می خواند، نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون، امیدش در ته فرداست زنی هم زیر لب گوید: گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد: چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟ زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمی داند زنی واریس پایش را ،زنی درد نهانش را ز مردم می کند مخفی ،که یک باره نگویندش چه بد بختی زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد... تقدیم به بانوان عزیز سرزمینم ،که هر کدام در پس لبخندشان غمی پنهان دارند... [ یکشنبه 94/11/11 ] [ 2:22 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |