آسمان آبی 56 |
آری از پشت کوه آمده ام چه میدانستم اینور کوه باید برای ثروت ،حرام خورد برای عشق خیانت کرد برای خوب دیده شدن ،دیگری را بد نشان داد برای به عرش رسیدن ،دیگری را به فرش کشاند وقتی با تمام سادگی دلیلش را میپرسم ،می گویند از پشت کوه آمده ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اینور کوه باشم و گرگ صفت...
[ دوشنبه 94/6/30 ] [ 8:6 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که بنده ی خدا را می بینی و خدا را نادیده می گیری می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
[ یکشنبه 94/6/29 ] [ 9:1 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
آنقدر دلم را شکسته اند
[ یکشنبه 94/6/29 ] [ 8:39 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
کسی چــه میــداند امــروز چنــد بار فــرو ریختم...
[ شنبه 94/6/28 ] [ 7:9 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
خــدایا دیـــــدی ...؟!! کلی بـــــاران فرستادی ، تا این لکه ها را از دلـــم بشویی ... !!! من که گــــفته بودم لکه نیست ... !!! زخــم اســــت...
[ شنبه 94/6/28 ] [ 6:52 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توأم فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا [ جمعه 94/6/27 ] [ 1:45 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
خوب من! با هم قراری داشتیم آدینه ها سال ها طرحِ نمی آیی به دفتر می کشم من به قربان قدمهایت، تو برگرد و ببین جای قربانی گلویم را به خنجر می کشم قصه ی پرواز تو در آسمان پیچیده است باز امروز در هوایت بی نشان پَر می کشم [ جمعه 94/6/27 ] [ 1:20 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
باز بیا نقره بکوب طلا بریز پولک بپاش طُره ی نور و غزل به گل نشسته خنده هاش پدر خاک به آسمون سپرده دلشو صدای بال فرشته ها میاد یواش یواش قنوت بسته آسمون به قامت ستاره رو بوم کعبه ربنا نفس نفس می باره اگه که سبزه فدک اگه می چرخه فلک اگه خدا نسیمشو سپرده به قاصدک بهونه ی تمومشون مهر علی و زهرا ست ترانه ها ترانه ها اول عشق همین جاست [ دوشنبه 94/6/23 ] [ 8:41 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
کاش میشد آدم گاهی به اندازه ای بمیرد بعد بلند شود آهسته آهسته خاکش را بتکاند، اگر دلش خواست برگردد به زندگی، دلش نخواست بخوابد تا ابد...
[ یکشنبه 94/6/22 ] [ 7:42 عصر ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
با یک نگاه ، عاشق خود را شهید کن این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن داغ ِ ندیدنت به دل ِ هر شقایق است این جمعه ، داغ ِ باغچه را ناپدید کن خورشید ِ من! سری به دعاهای ما بزن از قطره های کوچک باران خرید کن بر روی هر چه مشق شب ماست خط بکش شب را ورق بزن ، دل ما را سپید کن دستی به ذوالفقار ببر ، روی خاک را پاک از وفور ِ ابن زیاد و یزید کن " از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست " دیگر بیا و عالم ما را جدید کن
[ جمعه 94/6/20 ] [ 9:51 صبح ] [ z.foroutan ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |