سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

وقتی گریبان عدم ،با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را، پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را، در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را،با اشکهایم می چشید

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود ونه دلی

چیزی نمی دانم از این، دیوانگی و عاقلی

یک آن، شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و، عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گِلی

چیزی نمی دانم از این، دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک های تو بود


 



[ دوشنبه 94/1/24 ] [ 11:50 صبح ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

باورم کن تا به دلتنگی ام پایان دهم و این آغاز هجرانی خواهد بود که

باد زمان آن را وزیدن گرفته است؛

بیا که انتهایی ترین واحة وصال درالتهاب آغاز است؛

آغازی که خود برترین نشان پایان خواهد بود.

من در« حریم لطف » به لطافت نگاهت دلم گرفته است...


 



[ دوشنبه 94/1/24 ] [ 11:34 صبح ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند

سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند

چشم های نگران، آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی

هر چه بیهوده به گِرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود

همه از دیدنِ تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار

باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند

کس ندیدند در آیینه، به خود خندیدند

سِیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است

فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها

از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند


 


[ جمعه 94/1/21 ] [ 1:4 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 بزرگترین عبادت

لبخند به پسرک کفاشی است

که نان آور خانه است...

که به جای کیف قاپی

کفش آدم های پولدار را برق می زند.


 

                 


[ سه شنبه 94/1/18 ] [ 12:44 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 دلگیر مباش

 دلت که گیر باشد،

 رها نمی شوی !

 خداوند  بندگان خود را

با آنچه  به آن « دل  » بسته اند ، می آزماید.


 

 


[ یکشنبه 94/1/16 ] [ 8:35 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

 دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت

دنیا که هیچ ،جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن،حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت...

مولا شمارِ درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رَقم گذشت

 

 


[ جمعه 94/1/14 ] [ 3:58 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

نمی دانم که در طرح بزرگ خدا من چه نقشی دارم و چه سرنوشتی؟؟!!

ولی این قدر مطمئنم که بی هیچ نیست...


                          


[ پنج شنبه 94/1/13 ] [ 6:14 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم؛

آنچه را که اسمش را غرور گذاشته ام  

برایت به زمین بکوبم

احساس من قیمتی داشت؛

که تو برای پرداخت آن فقیر بودی

                   

                

 


[ یکشنبه 94/1/9 ] [ 5:17 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

بشنوید از یک سیاه پوست و فقط برای چند لحظه تأمل کنید!!! 

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم  

وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم  

و تو، آدمِ سفید

وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی

وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای

وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی

و وقتی می میری، خاکستری ای

و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟


   

 

 


[ شنبه 94/1/8 ] [ 9:22 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

باور ماست که شما فصل بهارید آقا

به دلِ خسته ی ما صبر و قرارید آقا

عمر،یکسال گذشت و خبر از یار نشد

هوس آمدن، این جمعه ندارید آقا؟

در هیاهوی عید یار را گم کرده ایم غافل از اینکه اصل بهار ،مهدی است

 


[ جمعه 94/1/7 ] [ 3:51 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 34
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 219365