سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

 چه خوب می شد تو همین روزا ،

خدا میومد، بغلم می کرد، بوسم می کرد و می گفت:

این چند وقت داشتم باهات شوخی می کردم

می خواستم ببینم جَنبشو داری یا نه...



                

              


[ پنج شنبه 94/5/1 ] [ 10:19 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

آزاد آزادم ببین ، چون عشق درگیر من است

دیگر گذشت آن دوره که، تقدیر زنجیر من است

شاید نمی دانی ولی ، از خود خلاصم کرده ای

آیینه ی خالی فقط ، امروز تصویر من است

با عشق تو بر باد رفت ، آن آبروی مختصر

من روح بارانم ببین ،چون عشق تقدیر من است



                    

                  


[ چهارشنبه 94/4/31 ] [ 10:24 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

دلم هوای تو کرده، شه خراسانی

چه می شود که بیایم حرم، به مهمانی

دلم زکثرت زشتی، بریده آقاجان

عنایتی که بیایم، تویی که درمانی


 


[ چهارشنبه 94/4/31 ] [ 9:54 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

اینجا زمین است، زمین گرد است !!

تویی که مرا دور زدی …. فردا به خودم خواهی رسید!!!!

حال و روزت دیدنیست...




[ سه شنبه 94/4/30 ] [ 7:24 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

کاش میتوانستم خاموش شوم

فنا شوم

محو شوم

من از این روزگار خسته شده ام

از این لحظه هایی که حال مرا نمی فهمند و کند می گذرند بیزارم

من از تمام شایدها و بایدها متنفر




[ سه شنبه 94/4/30 ] [ 7:21 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

از روز ازل که " تسبیح " دلم در بین انگشتان پر مهرت می چرخید ذکر " تو "

بود که بر هر دانه ی دلم می رفت ....روزگاری گذشت و شیطان میوه " دنیا "

را به من تعارف کرد؛ بند تسبیح دلم پاره شد و دانه هایش بر " خاک " افتاد ...

آدم عبرت من، کوله بارش پُر شد از تجربه ای به اندازه یک " هبوط "، راستی!

ای صاحب ذکر روزهای بهشتی ام، به گمانم چند دانه از آن تسبیح، بر "دامن"

پر مهر تو جا مانده است،کاش بگویی برای پس گرفتنش چه کنم؟





[ سه شنبه 94/4/30 ] [ 7:7 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 باران که می زنـد،  

هـمه چیز تازه می شود  

حتّی داغِ نبودن ِتـــــــــو



 


[ دوشنبه 94/4/29 ] [ 6:26 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

دیر باریدی باران  

دیر........... 

مدتهاست در حجم نبودن کسی 

خشکیده ام......


 

 


[ دوشنبه 94/4/29 ] [ 6:21 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

گاهی آنقد دلم از دنیا سیر می شود که می خواهم ...

تا سقف آسمان پرواز کنم و رویش دراز بکشم...

آرام و آسوده…

مثل ماهی حوضمان که چند روز است روی آب دراز کشیده...

            

 

 

 


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 10:55 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

بوی سیگار شدیدی آمد...

با خودم میگویم نکند باز پدر غمگین است

نکند باز دلش........

پله ها را دو به یک طی کردم تا رسیدم بر بام!

پدرم را دیدم

زیر آوار غرورش مدفون

زیر لب زمزمه داشت

که خدا عدل کجاست؟

که چرا مزه ی فقر، وسط سفره ی ماست!!!

و چرا و چراهای دگر...

دل من هم لرزید مثل زانوی پدر

دیدن این صحنه آنچنان دشوار بود

که مرا شاعر کرد...


  


[ یکشنبه 94/4/28 ] [ 10:45 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 110
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 219441