سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

یک شب آتش در نیستانی فتاد 

 سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا سرگرم کار خویش شد

هر نیی شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت: کین آشوب چیست؟

مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟

گفت آتش بی سبب نفروختم

دعوی بی معنیت را سوختم

زانکه می گفتی نیم با صد نُمود

همچنان در بند خود بودی که بود

مرد را دردی اگر باشد خوش است

درد بی دردی علاجش آتش است

                   

 


[ جمعه 94/6/6 ] [ 8:12 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

تـو نـیستی...

امـا مـن بـرایت چـای مـیریزم!

دیـروز هـم که نـبودی بـرایت بـلیط سـینما گـرفتم!

دوست داری بـخند!

دوست داری گـریه کن،

و یـا دوسـت داری مـثل آیـینه مـبهوت باش!

مـبهوت مـن و دنــیای کـوچکم!

دیـگر چــه فـرقی مـیکند،

بـاشی یـا نـباشی!

مـن بـا تـو زنـدگی میکنم 

 

 


[ جمعه 94/6/6 ] [ 6:31 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

هر صبح و شب از شما سرودن عشق است 

در هر غزلی تو را ستودن عشق است 

اینها همگی به جای خود، خورشیدم

در ظهر ظهور با تو بودن عشق است



 


[ جمعه 94/6/6 ] [ 5:59 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

پرسه زنون توی رگام، غصه بجای خونه

غمِ که این روزا ، تنه خستمو می کشونه

این روزا دوزخ منه ،من که بریدم از تو

بریدمو پشت سرش هی میخورم چوبشو

چند سالیه تو سینه داغ انتظارو دارم…

چند سال که ، اسم ِتو رو هی به زبون میارم

ضامن هشتمین بی رقیبم

ستاره ی مشرقیه غریبم

سوی کبوتری که شد فراموش

میشه که وا کنی دوباره آغوش

چند سال کار من شده شمردن لحظه ها

این نفسای خسته ،که دارن میفتن از پا

بزار بیام که خسته از گذشته ی تباهم

بزار بیام که خسته از یه لحظه اشتباهم




[ چهارشنبه 94/6/4 ] [ 2:53 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

حس میکنی دیوار و در را دوست داری

 وقتی که خیلی یک نفر را دوست داری

یارت اگر شاه خراسان باشد آن وقت

شب گریه کردن تا سحر راه دوست داری

گاهی که قسمت نیست گنبد را ببینی

هر کس که بر گشت از سفر را دوست داری

هر چند کبوتر نیستی بالای گنبد

اینجا همیشه بال و پر را دوست داری

تا پیش از این فکر خودت بودی و دردت

وقت دعا صد ها نفر را دوست داری

        


[ سه شنبه 94/6/3 ] [ 2:34 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو؛ 

به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو؛

دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی؛

کمتر از آهو که نیستم می شه ضامنم بشی...

           


[ سه شنبه 94/6/3 ] [ 2:30 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

حکایت ما آدم ها،حکایت کفشاییه که

اگه جفت نباشند ،هر کدومشون

هر چقدر شیک باشند ،هر چقدر هم نو باشند

تا همیشه لنگه به لنگه اند

کاش خدا وقتی آدم ها رو می آفرید

جفت هر کس رو باهاش می آفرید

تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها به اجبار،

خودشون رو جفت نشون نمی دادند



             

 


[ سه شنبه 94/6/3 ] [ 1:52 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش

 راه آسمان باز است ، پر بکش

 او همیشه آغوشش باز است ، نگفته تو را میخواند

 اگر هیچکس نیست ، خدا که  هست

    

 


                

 


[ سه شنبه 94/6/3 ] [ 1:41 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم ......

حالا یک بار از شهر می رویم......

یک بار از دیار......

یک بار از یاد......

یک بار از دل......

و یک بار از دست......

آری گذشت دیگر آن زمان......

           

 


[ دوشنبه 94/6/2 ] [ 4:14 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

یه لحظـه گـوش کـن خـــدا ؛  

جـدی میگــم...

نه بچـه بـازیِ نـه ادا و اطــوار ، 

تو این دنــیا...

حــالِ خــیلی هـا اصـلا خـوب نیـست!

لطفا" یـه دسـتی بـه زندگیـشون بکـش

 

 

 

 


[ دوشنبه 94/6/2 ] [ 4:5 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 66
کل بازدیدها: 212260