سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی 56
 
قالب وبلاگ

 آقا شنیده ام جگرت شعله ور شده 

بی کس شدی و ناله ی تو بی اثر شده

پیش حسین سرفه نکن آه کم بکش

خون ،لخته های روی لبت بیشتر شده

یک چشم خواهرت به تو، یک چشم به تشت

تشت مقابلت پُر خون جگر شده

از ناله هات، زینب تو هول کرده است

گویا که باز واقعه ی پشت در شده

ای وای از مصیبت تابوت و دفن تو

وای از هجوم تیر و تن و چشم تر شده

می گفت با حسین اباالفضل وقت دفن

 این تیرها برای تنش دردسر شده

موی سپید و کوچه و تابوت و زهر و تیر

دوران غربت حسن اینگونه سر شده

یک کوچه بود موی حسن را سپید کرد

یک اتفاق بود که او را شهید کرد


         

                  


[ شنبه 93/9/29 ] [ 3:19 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

به گلها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند

و بلبلان را به نوحه خوانی بخوانید

 که پـیـامبـر باران، امشـب دیگر نمــی خنــدد ...

 زهـرا دیــگـــــــر نـمـــی خـــــــنــــدد ...

 یاس نــیـلــــی و خاکـــــســــــتری می شـــود ...

 بعـد از پـــدر به زهــــرا چــــه ها خواهــد شـــــــــــد ؟؟


            

 

 

 


[ شنبه 93/9/29 ] [ 3:13 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 روح هستی در میان بستر است

 لحظه های آخر پیغمبر است

 گوشه ای گرم نیایش با خدا

 می برد بالا علی دست دعا

 اهل بیت خویش را با اشک و آه

 در وداع آخرین دارد نگاه

 گاه گوید با علی از غسل و قبر

 درد دل با چاه و مظلومی و صبر

گاه گوید با غم و درد و محن

 غم مخور هستی من زهرای من

 بعد من حامی دست حق شوی

 اولین کس، تو به من ملحق شوی

 بعد من اجر رسالت هیزم است

 هستی ام در آتش نا مردم است

 آسمان را رنگ نیلی می زنند

 بین کوچه بر تو سیلی می زنند


         

 


[ شنبه 93/9/29 ] [ 3:8 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

مهدی جان

پروانه‌وارم کُن که دیگر تحمل دوریت را ندارم ....

مولای من می‌دانم که لحظه دیدار نزدیک است

اما دیگر توان ثانیه‌ها را ندارم ....

می‌دانم که چیزی به پایان راه نمانده است

اما دیگر توان رفتن ندارم ....

می‌دانم که تا سپیده‌دم وصال، طلوع و غروبی چند، باقی نمانده است

اما دیگر تاب سرخی غروب را ندارم ....

از این رنگ رنگ پروانه‌های دروغین خسته شده‌ام
...

از آدینه‌های سراب گونه‌ی بی وصال به ستوه آمده‌ام
....

دیگر توان رفتن ندارم ...

زودتر بیا...


            

 

 

 


[ جمعه 93/9/28 ] [ 3:23 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

 می توان در قاب خیس پنجره

چک چک آواز باران را شنید

می توان دلتنگی یک ابر را

در بلور قطره ها بر شیشه دید

می توان لبریز شد از قطره ها

مهربان و بی ریا و ساده بود

می توان با واژه های تازه تر

مثل ابری شعر باران را سرود

می توان در زیر باران گام زد

لحظه های تازه ای آغاز کرد

پاک شد در چشمه های آسمان

زیر باران تا خدا پرواز کرد


         

                



[ چهارشنبه 93/9/26 ] [ 10:37 صبح ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

نفرین به تو که با زیباترین نقاب به چهره دوست درآمدی

نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد

نمی بخشمت…

        

        


[ سه شنبه 93/9/25 ] [ 9:4 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

چه کسی حرف مرا می فهمد؟

چه کسی درد مرا می داند؟

در پس پرده ی اشک چشمم

چه کسی راز مرا می خواند؟

چه کسی واژه ی تنهایی را

در دل غم زده ام می بیند؟

با سر انگشت محبت چه کسی

قطره ی اشک مرا می چیند؟

سال ها غیر خداوند بزرگ

هیچ کس از غمم آگاه نبود

توشه ی زندگیم در همه عمر

جز غم و غصه ی جانکاه نبود

مرگ یک روز و یا یک شب سرد

چشم غمگین مرا می بندد

شاید آنجا پس از این رنج و عذاب

سردی گور به رویم خندد


           


[ دوشنبه 93/9/24 ] [ 7:18 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار

نامردیش همه وجودت له شده ….


          


[ یکشنبه 93/9/23 ] [ 7:27 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

منو دریاب تشنمه به کرمت محتاجم

منو دریاب حسین به حرمت محتاجم

منو دریاب امشب بدجوری سرگردونم

منه دل مُرده رو از بی راهی برگردونم

وقتی خستم چه حالی داره گریه

تو لحظه هایی که من به یاد تو هستم

دخیل اشکمو از این راه دور به نخ های پرچمت بستم

چه حالی داره پَر زدن تو هوای بارونی ِ غمت ارباب

نگاهی کن به من ،منه دلشکسته رو قد یک نفس دریاب

دل تنگتم، خودت میدونی بی تابم

کویر خشک و بی آبم ،بیا یک شب به خوابم  

دل تنگتم مثل ابرا پریشونم

غریبی در بیابونم ،بده راهو نشونم


         

                  

 

 

                 

 


[ شنبه 93/9/22 ] [ 8:20 عصر ] [ z.foroutan ] [ نظر ]

مهدی جان اربعین جدت هم رسید، شیعیان چهل روز است سیاه پوشند و

عزادار و تو عمریست سیاهپوشی و عزادار، می دانم آنقدر بر مصیبت جدت

گریه کرده ای که پلکهایت زخم شده و دلت ریش، میدانم که دلسوخته ی عمه

ات هستی ، می دانم که از فکر اسارت اهلبیت لحظه ای آرام نبودی، می دانم

که فکر رقیه ای و آوارگیش.آقای عزادار و دل غمینم،ما هم عزادار و دل غمینیم.

عزادار جدت و دل غمین عمه ات اما بیش از همه دلتنگیم ، دلتنگ تو که بیایی

و مرهم شوی برایمان. همه ی ما فکر ظهورت آراممان می کند، پس صاحب

العصر و الزمانمان به خون به نا حق ریخته ی حسین و پریشانی عمه ات از پس

پرده غیبت بیرون بیا. ابرهای بی عدالتی آسمان را پوشانده و باران سیاه حق

کُشی بر سرمان باریدن گرفته. بیا تا آسمان از ظهورت آفتابی و آبی شود و

دلهای تنگمان به وسعت دنیا گشوده شود. بیا و عدالت علوی بپا دار ، بیا و

منتقم شو ،منتقم خون مادرت زهرا و جدت حسین،بیا که منتظران از غم دوریت

پیر شدند، بیا و مرهم دلهای زخممان شو.

مهدیا آمدنت دیر شده

بخدا عاشق تو پیر شده

طعنه از بسکه شنیدیم مُردیم

بخدا از غم تو پژمُردیم


      

              

 


[ شنبه 93/9/22 ] [ 9:40 صبح ] [ z.foroutan ] [ نظر ]
   1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 219345